
از «یا علی» تا سکوت ضرب و زنگ: مرثیهای برای زورخانههای وطن
شعر علی انسانی، روایتی از شکوه و معنویت زورخانههایی است که روزگاری محل عبادت و پرورش پهلوانان پاکدامن بودند. امروز اما، صدای ضرب و زنگ در آنها خاموش شده و این میراث فرهنگی نیازمند احیا و توجه است.
درد دل
یکی از زورخانه های وطن
درد دل میکند برای وطن
ای وطن، بسته گر زبان من است
گود واکرده لب، دهان من است
که کجا رفت آن صفای قدیم؟
و چه شد زورخانه های قدیم؟
آن همه پاک دامنان چه شدند؟
شیرها، پیل افکنان چه شدند؟
بود در گود، عشق و مهر و وفا
و آن مكان بود جای مرد خدا
نه همین جسم را توان میداد
درس مردی به هر جوان میداد
مدرس پاکی و جوانمردیست
مکتب همدلی و همدردیست
*
من یکی زورخانه ام اما
درددل شما میکنم برای شما
که به یک زورخانه سر بزنید
سر به بیمار محتضر بزنید
من به این ملک پهلوان دادم
من توان بر تن و روان دادم
من كهن سرو این چمن بودم
هیچ ورزش نبود، من بودم
دیگران آمدند و من رفتم
بس غریبانه از وطن رفتم
گود محراب پوریاها بود
جای خوبان و اهل تقوا بود
مرد روز و نماز شب بودند
«یا علی(ع)»، «یا علی(ع)» به لب بودند
پیش از این زورخانه عزّت داشت
خاک او پاک بود و حرمت داشت
ورزش سُنّت و مقدس بود
باغ سرسبز خالی از خس بود
شده اکنون چراغ من خاموش
نرسد بانگ ضرب و زنگ به گوش
دوست داران به داد من برسید
باغبانان به این چمن برسید
کس غریب وطن مباد چو من
کشته ای بی کفن مباد چو من
نیست بهر رواج من بازار
مسجدم خالی از نمازگزار
گود یعنی فتوت و فرهنگ
همه همراه و همدل و همرنگ
صدق در زورخانه می بارد
ریشه در دین پاک ما دارد
درب کوتاه پندها داده
که بیایید لیک افتاده
در ورودش بیا دو تا اینجا
در خروجش دوتا بر یکتا
ذکر این حلقه، ذکر با برکات
نقل و نقل همه دعا، صلوات
بر لب جمله نام ایزد پاک
با وضو میزدند بوسه به خاک
زنگ پاداش پهلوانان بود
به خود مگو رایگان و ارزان بود
میل گردنده در کف گردان
از غریبی شده ست سرگردان
میل و تخته شنا و کباده
گرد بر چهره، کنجی افتاده
بر سر سنگ هم زبس خاک است
بر سر جای دستش همان دل چاک است
پیش از این زخم سینه مرهم داشت
هر محل، زورخانه ای هم داشت
همه از لهو و از لعب بیزار
هر جوان بود مرد و ورزشکار
نوجوانی که شوق مردی داشت
پا در این مکتب صفا بگذاشت
بود در او ز پاکی دامن
نعره ی «یا علی(ع) طنین افکن
مرشدان شاهنامه خوان بودند
پی ارشاد هر جوان بودند
ضرب من طبل جنگ را ماند
خصم را در نبرد میخواند
زنگ، شیپور فتح در جنگ است
سپر جنگ گردها، سنگ است
شكل كبّاده هست مثل کمان
راست کن قد خود چو تیر، بدان
بستن لنگ گویدت ای مرد
کمر خود ببند در آورد
رمز و رازی بود به چرخیدن
از همه سوی حمله بر دشمن
نیست بر این متاع بازاری
شده کالای بی خریداری
خیل کهنه سوارها مردند
حُرمت و عزّت مرا بردند
جان من مرگ در کمین من است
وین نفس های آخرین من است
ورزش روح و جسم توأم رفت
عرق و اشک عشق باهم رفت
زورخانه رها گذاشته شد
به امید خدا گذاشته شد
باستانی ست ورزش ایران
گودها هست بیشه ی شیران
گود بر خاک نیک بختی داد
پوریا عرضه کرد و تختی داد
مرد ورزش نه مرد آزار است
بار از دوش خلق بردار است
هر که گیرد به دست کباده
دستگیر است بهر افتاده
مرد ورزش بریست از دغلی
ندهد دل به کس به غیر علی(ع)
شمه ای گفتم و سخن کوتاه
هرکه دلسوز ماست بسم الله
گوش کن قصه ای که خواندنی است
داستانی به ذهن ماندنی است